رهوار. هملاج. (یادداشت مؤلف). اسب خوش راه. (ناظم الاطباء). جواد. (مهذب الاسماء) : زپویندگان هرکه بد نیک رو خورش کردشان سبزه و کاه و جو. فردوسی. امیر گفت... اسبی نیک رو از آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی)
رهوار. هملاج. (یادداشت مؤلف). اسب خوش راه. (ناظم الاطباء). جواد. (مهذب الاسماء) : زپویندگان هرکه بد نیک رو خورش کردشان سبزه و کاه و جو. فردوسی. امیر گفت... اسبی نیک رو از آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی)
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مِثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن: که شو زود بردار از او بند سخت نویدش ده از نیک روزی و بخت، شمسی (یوسف و زلیخا)، همه را روح و روز و روزی از اوست نیک بختی و نیک روزی از اوست، سنائی، چون صبح به فال نیک روزی برزد علم جهان فروزی، نظامی، به ناخوبتر صورتی شرح داد که بد مرد را نیک روزی مباد، سعدی، عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیک روزی بود خاتمت، سعدی
خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن: که شو زود بردار از او بند سخت نویدش ده از نیک روزی و بخت، شمسی (یوسف و زلیخا)، همه را روح و روز و روزی از اوست نیک بختی و نیک روزی از اوست، سنائی، چون صبح به فال نیک روزی برزد علم جهان فروزی، نظامی، به ناخوبتر صورتی شرح داد که بد مرد را نیک روزی مباد، سعدی، عروسی بود نوبت ماتمت گرت نیک روزی بود خاتمت، سعدی
یک روی. مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید. (آنندراج) (غیاث). که نفاق نورزد. که منافق نیست. صدیق. مقابل دورو. (یادداشت مؤلف). متفق. صادق. بی نفاق. بی ریا و درست. (ناظم الاطباء) ، یک نواخت. یک دست. از یک قسم. که همه از یک نوع باشد. (یادداشت مؤلف) ، صاف. (ناظم الاطباء). رجوع به یک روی شود. - یک رو کردن، کنایه از ترک آشنایی و دوستی کردن باشد. (برهان). - ، بی خلاف و بی نفاق بودن. (آنندراج). اعادۀ صلح و آسایش نمودن و اتفاق آوردن. (ناظم الاطباء) : باز می ریزد می خون گرم رنگ آشنای با حریفان می کنم هرچند یک رو در خمار. صائب (از آنندراج). آسیای هرکه از بی آبرویی دایر است می تواند چون فلک با عالمی یک رو کند. محسن تأثیر (از آنندراج). اهل نفاق بودن بدتر ز کینه جویی است یک رو کنم به هرکس با من کند دورویی. میرزا اسماعیل ایما (از آنندراج). - ، تمام کردن کاری و سرانجام دادن آن را و قطع کردن بالکلیه. (آنندراج). - یک رونشین، که روی به یک سوی نشیند. - ، کنایه از کسی که از راه و رای و نظر خود روی نگرداند: بت یک رونشینی باز امشب در آزارم به یک پهلو فتاده. سید اشرف (از آنندراج)
یک روی. مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید. (آنندراج) (غیاث). که نفاق نورزد. که منافق نیست. صدیق. مقابل دورو. (یادداشت مؤلف). متفق. صادق. بی نفاق. بی ریا و درست. (ناظم الاطباء) ، یک نواخت. یک دست. از یک قسم. که همه از یک نوع باشد. (یادداشت مؤلف) ، صاف. (ناظم الاطباء). رجوع به یک روی شود. - یک رو کردن، کنایه از ترک آشنایی و دوستی کردن باشد. (برهان). - ، بی خلاف و بی نفاق بودن. (آنندراج). اعادۀ صلح و آسایش نمودن و اتفاق آوردن. (ناظم الاطباء) : باز می ریزد می خون گرم رنگ آشنای با حریفان می کنم هرچند یک رو در خمار. صائب (از آنندراج). آسیای هرکه از بی آبرویی دایر است می تواند چون فلک با عالمی یک رو کند. محسن تأثیر (از آنندراج). اهل نفاق بودن بدتر ز کینه جویی است یک رو کنم به هرکس با من کند دورویی. میرزا اسماعیل ایما (از آنندراج). - ، تمام کردن کاری و سرانجام دادن آن را و قطع کردن بالکلیه. (آنندراج). - یک رونشین، که روی به یک سوی نشیند. - ، کنایه از کسی که از راه و رای و نظر خود روی نگرداند: بت یک رونشینی باز امشب در آزارم به یک پهلو فتاده. سید اشرف (از آنندراج)
خوش طبع، بامروت، نرم دل، خوش نفس، خوش ذات، خوش اخلاق، (ناظم الاطباء)، نیک خوی، خوش خوی، خوش رفتار، نیکوطینت، نیک خلق، مهربان: خردمند گفتا به شاه زمین که ای نیک خو شاه باآفرین، دقیقی، دل مردم با خرد بآرزو بدین گونه آویزد ای نیک خو، فردوسی، جهاندار بادانش و نیک خو است ولیکن مرا چهر زال آرزو است، فردوسی، جفاپیشه گشت آن دل نیک خو پراندیشه شدرزم کرد آرزو، فردوسی، نیک خوتر ز او همانا در جهان یک شاه نیست خوی نیکو بهتر از شاهی و ملک بی کران، فرخی، مردم از نیک نیک خو گردد یار چون بد بود چنو گردد، سنائی، اگر خواجه با دشمنان نیک خوست بسی برنیاید که گردند دوست، سعدی، زن که مستور و نیک خو باشد نیست عیب ارنه خوب رو باشد، مکتبی
خوش طبع، بامروت، نرم دل، خوش نفس، خوش ذات، خوش اخلاق، (ناظم الاطباء)، نیک خوی، خوش خوی، خوش رفتار، نیکوطینت، نیک خلق، مهربان: خردمند گفتا به شاه زمین که ای نیک خو شاه باآفرین، دقیقی، دل مردم با خرد بآرزو بدین گونه آویزد ای نیک خو، فردوسی، جهاندار بادانش و نیک خو است ولیکن مرا چهر زال آرزو است، فردوسی، جفاپیشه گشت آن دل نیک خو پراندیشه شدرزم کرد آرزو، فردوسی، نیک خوتر ز او همانا در جهان یک شاه نیست خوی نیکو بهتر از شاهی و ملک بی کران، فرخی، مردم از نیک نیک خو گردد یار چون بد بود چنو گردد، سنائی، اگر خواجه با دشمنان نیک خوست بسی برنیاید که گردند دوست، سعدی، زن که مستور و نیک خو باشد نیست عیب ارنه خوب رو باشد، مکتبی
نیم رخ، نیمی از صورت، نیمی از رخسار، طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند، تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند، گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد، (آنندراج)، جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) : حق القدم گرفت گهرهای نیم رو پای کسی که آبله زد در سراغ ما، خالص (از آنندراج)، با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است اوز عمان خیزد این از چشمۀ آب بقا، شفیع اثر (از آنندراج)، ، نیم برشته، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به معنی دوم شود، - نیم روخاکی، یک طرف رخسار بر زمین نهاده، (از رشیدی) (از انجمن آرا)، رخسار از یک طرف بر زمین نهاده، (آنندراج)، رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود: بر در خاکش خجل بنشست چرخ نیم روخاکی و خون آلود و بس، ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)، - نیم روخاکین، نیم روخاکی، چهره بر خاک سوده، کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری، رجوع به نیم روی شود: نیم روخاکین چو بوسم پای تو بر سر از نو تاج تمکین آورم، خاقانی، - نیم رو کردن، تخم مرغ در روغن پختن، تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن
نیم رخ، نیمی از صورت، نیمی از رخسار، طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند، تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند، گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد، (آنندراج)، جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) : حق القدم گرفت گهرهای نیم رو پای کسی که آبله زد در سراغ ما، خالص (از آنندراج)، با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است اوز عمان خیزد این از چشمۀ آب بقا، شفیع اثر (از آنندراج)، ، نیم برشته، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به معنی دوم شود، - نیم روخاکی، یک طرف رخسار بر زمین نهاده، (از رشیدی) (از انجمن آرا)، رخسار از یک طرف بر زمین نهاده، (آنندراج)، رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود: بر در خاکش خجل بنشست چرخ نیم روخاکی و خون آلود و بس، ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)، - نیم روخاکین، نیم روخاکی، چهره بر خاک سوده، کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری، رجوع به نیم روی شود: نیم روخاکین چو بوسم پای تو بر سر از نو تاج تمکین آورم، خاقانی، - نیم رو کردن، تخم مرغ در روغن پختن، تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر: جهاندار نیک اختر نیک روز شما را سپرد آن زمان نیمروز، فردوسی، دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان، فخرالدین اسعد، یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال، ناصرخسرو، بدان را نیک دارید ای عزیزان که خوبان خود عزیز و نیک روزند، سعدی، یکی گفتش ای خسرو نیک روز ز دیبای چینی قبائی بدوز، سعدی
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر: جهاندار نیک اختر نیک روز شما را سپرد آن زمان نیمروز، فردوسی، دگر آتش ز جام می فروزان نشاط او چو بخت نیک روزان، فخرالدین اسعد، یافتستی روزگار امروز کن خویشتن را نیک روز و نیک فال، ناصرخسرو، بدان را نیک دارید ای عزیزان که خوبان خود عزیز و نیک روزند، سعدی، یکی گفتش ای خسرو نیک روز ز دیبای چینی قبائی بدوز، سعدی